طلوع دیگر

به امید روزی که طلوع با حضور تو رخ دهد

طلوع دیگر

به امید روزی که طلوع با حضور تو رخ دهد

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

به تماشای تو آمده بودم . . .

يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۳۴ ب.ظ
سه روز بود که به دیدارش می رفتم
دو روز اول آرام بود، مثل همیشه . . .
اما روز آخر ....
ناآرام بود ... رفت و برگشت های پر از اضطرار، پر از تنش و گاهی ترسناک، نمی توانستی نزدیکش شوی چه برسد که بخواهی به آغوشش بروی اما بازهم همه دوست داشتند و اگر منع محافظان نبود  آدمها قطعا به استقبالش می رفتند
پذیرای کسی نبود، این را از صدای فریادهایش می فهمیدی، از کوبندگی ضربه هایش
دقت که می کردی درونش آرام بود این را از شدت حملاتش فهمیدم، می زد، می برد، می آورد، در خود می کشید اما دورتر که می شد چنان آرام بود که گویا اصلا دیگری است که این کارها را می کند
آخر جمعه بود و ماه نیامده بود تا موج های خروشان آن را با نور مهتابی اش آرام کند و شاید این همه هیاهو اضطراری از جنس غیبت امامی بود که در بطن خود آن را داشت . . .
  • کاظم لو

نظرات  (۲)

  • مریم السادات
  • چی شده؟ من نفهمیدم
    پاسخ:
    أین بقیة الله ؟
  • ف. شریعتمداری
  • عالی...ماشاالله...خیلی تمثیل خوبی بود.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی