تو را می شناخت و می دانست که نمی روی
اما
گفت و جواب شنید عبودیت را
عبودیت تو امان نامه اهل حرم بود
ابراز برائتت، ابراز بودن بود برای رقیه، سکینه و دل های نا آرام حرم
- ۶ نظر
- ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۲۳
تو را می شناخت و می دانست که نمی روی
اما
گفت و جواب شنید عبودیت را
عبودیت تو امان نامه اهل حرم بود
ابراز برائتت، ابراز بودن بود برای رقیه، سکینه و دل های نا آرام حرم
آمده ام ....
آمده ام تا .....
آمده ام بشویم غبار تنم را با قرائتی که تمام وسعم برای ابراز است
آمده ام قیام کنم برای دلتنگیهایم، برای بی قراری هایم ، برای نبودن هایم
آمده ام بیدار کنم دل غبار گرفته ام را با قدم گذاشتن در سبیل رب
آمده ام نم چشمانم را دل تاریکی های شب رها کنم تا بسپرم تمام دغدغه هایم را
آمده ام تا تاریکی شب پنهان کند همه نداشته هایم را
آمده ام در تاریکی شب غرق شوم و همه وجودم ذکر اسم تو شود
آمده ام با قلبی آکنده از اندوه، بسپارم خود را در آغوش رب مشرق و مغرب تا دستم گیرد
آمده ام هر آیه وجودم را چون غباری پراکنده در گرد تو کند
آمده ام تا تمام شب هایم که نه تمام عمرم را با دغدغه همراهی با تو سرکنم
آمده ام ...