طلوع دیگر

به امید روزی که طلوع با حضور تو رخ دهد

طلوع دیگر

به امید روزی که طلوع با حضور تو رخ دهد

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۷ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

به نام خدایی که زیبا و کامل آفرید

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

معمولا افراد در سالروز تولدشان میزبان مهمانی هستند که به مناسبت این روز تشکیل می­شود و مهمانان همه می­آیند برای عرض تبریک و اهدای هدیه. اما من امسال بر خلاف این رسم دیرینه مهمان بودم، مهمان جشن آسمانی که میزبانانش انبیائی بودند که به وسعت آسمان برایم هدیه آورده بودند. چنان بزم و سروری بود که اصلا فکر نمی­کردم که من هم جزئی از آن باشم اما از جایی فهمیدم که بودن من در این جشن هم از همان هدایایی بود که تهیه دیده بودند. اما این  مراسم آداب خاصی داشت باید با لباس جهاد و با همه اموال و انفست شرکت می­کردی نمی­دانم تا چه حد شرایط  را داشتم اما خب راهم دادند.

صدای موسیقی این سرور را هیچ­گاه و هیچ­کجا نشنیده بودم موسیقی که زمزمه تسبیح همه آسمان و زمین بود در وصف عزیز حکیمی که گفتار و عمل برخی به شدت او را خشمگین می­کرد نمی­دانم شاید خود من هم گاهی . . .

سیر می­کردم در این جشن آسمانی تا بدانم که چیست راز عزیز شدن در چشم میزبان و چگونه می­توانم بنیانم را باعشق و ایمان به او بسازم و از این به بعد نه در سال روز تولدم بلکه هر لحظه مهمان و نورچشمی او باشم

من دیدم و گریستم از آزار فاسقینی که آزردند میزبانی را که با همه وجود پذیرایی می­کرد از مهمانانی که به قصدی جز مهمانی آمده بودند

من دیدم عیسی بن مریمی را که چه زیبا با میزبان قبل از خود و میزبان بعد از خود جلوه می­داد به این شادمانی و سراسر وجودت را پر می­کرد از عطراحمدی

چشمانم محو نوری شده بود که فوق همه نورها بود و اگر دعوتش را می­پذیرفتی تو هم جزئی از آن می­شدی و اگر نمی­خواستی باید که ترک می­کردی این مهمانی را چرا که رد دعوت تو فقط تو را تار می­کرد و تو بی­بهره می­ماندی از این نور و اگر خوش نداشته باشی نمی­توانی هدیه­ای را که مافوق آنچه که  تصور می­کنی  بگیری نه این که ندهد چون میزبانیست مهربان که با یک بغل هدایت و حق آمده به استقبال تو

وای چه جشنی، هر هدیه­ای که دریافت می­کنی زمینه ساز هدیه­ای است بزرگتر که اصلا این صفت میزبانی آسمانی است که تجارتی به تو یاد می­دهد که تو را بی­نیاز می­کند از هرچیز عذاب آوری و همانند نهرهای جنت زلالت می­کند تا بشارت دهد به تو یاری و پیروزی در خور میزبانی خودش

حال باید انتخاب می­کردم که باشم در این بزم و هم صدا بشوم با چنین میزبانانی و یا اینکه ...

و من خواستم از میزبان بزرگ این جشن از رسول الله که کمکم کند تا بشوم انصارالله انشاالله

سوره مبارکه صف

  • کاظم لو

به نام خدایی که زیبا و کامل آفرید

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

چه حرجی است مرا وقتی که همراه نیستم با کتاب تو و هیچ چیز برایم انذار و ذکر نیست و تبعیتم تنها در نمازی خلاصه می شود که هیچ وزنی از حق ندارد و یا اگر دارد آن قدر نیست که سنگینی کند

چه حرجی است بر تو از جانب من که این قدر غیبتت طولانی شده است؟

می دانم که اگر وزن اعمالم سنجش حقی داشت و اگر ذکرم  موجب حرجم می شد، آنگاه تنگ نمی شد سینه تو از فشار غیبت و اندوهگین نمی شدی از خسران من !

اگر حیات داشتم آنگاه بود که تبعیتم مرا به ذکر می رساند و شاکر می شدم و دم به دم دچار حرج می شدم از این همه سبک وزنی اعمالم و آنگاه بود که همه معاشم می شد ذکر تو

اما خداوند چه زیبا فرموده قلیلاً ما تذکرون

می دانم زمین و ابزارش وسیله­ای برای شکر و داشتن دغدغه سنگینی حقی است که اگر نباشد هلاک می شوم

می دانم که هر لحظه باید چشم آیه بین داشته باشم تا به دست ابلیس عریان نشوم

می دانم که باید هر زمینی را سجده گاه تو کنم تا بتوانم برسم به تو

می دانم که ملکوت یعنی دم به دم با تو بودن و از تو الگوگرفتن برای رفتن و رسیدن

حال می خواهم که کمکم کنی و دستم را بگیری تا به کمک تو و با تو درک کنم ملکوت خداوند را

پس زمزمه می کنم اللهم بلغ مولانا الامام الهاد المهدی

(سوره مبارکه اعراف)

 

  • کاظم لو

شهر با تو هذاالبلد شد

به یمن وجود تو مبارک شد و تقدس پیدا کرد

به حرمت وجود تو مشهدالرضا شد و حل تو آن را مقدس کرد

جام زهری که تو نوشیدی، کبدی بود که طوس را هذاالبد کرد

  • کاظم لو
بیا سروم بیا طارق دل من، آسمان دلم آن قدر سیاه است که نیاز به درخشش ستاره ای کوبنده دارد که نجاتش بدهد از تاریکی

بیا ستاره دنباله دار نبوت

بیا دلم نجوا می خواهد که برای این نجوا تمام عمرم را صدقه می دهم و تمام وجودم گوش می شود برای شنیدن شما

بیا خیرکثیر که زندگی بدون شما فقط کثرت لهو و لعب است

بیا آسمان پربرکت تا زمین دلم پر شود از بذرهای عاشقی و قد بکشد و برسد به شما

بیا ، بیا . . .

اللهم عجل لولیک الفرج

  • کاظم لو

به نام خدایی که زیباوکامل آفرید

اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم

دست من و دامان تو

طارق یعنی تو تویی که وقتی راه می افتم به سویت ، پاهایم در اختیار خودم نیست چون که قوت و ناصرش را از تو می گیرد و دستم در دست توست و مدام همانند کودکی که ترس از گم شدن دارد سفت به تو می چسبم و لحظه ای دامانت را رها نمی کنم چونکه اگر رها کنم می دانم که سر از بیراهه درمی آورم بیراهه هایی که همه هزل است و فقط مرا از تو جدا می کند پس دست در دست تو به راه می افتم تا تو حافظ من باشی که اصلا حفظ شدن جز با تو معنایی ندارد حفظ شدن یعنی دل و دیده را با تو همراه کردن و دم به دم از تو نفس گرفتن، از تو جان گرفتن برای رسیدن به تو و من به این امید به راه می افتم و می دانم که تو مرا رها نمی کنی و هر لحظه دلم را دق الباب می کنی اما این من هستم که گاهی گوشم کر شده از هزل ها و نمی شنوم اما قول فصل تو بازهم مرا به خود می آورد و باز میگردم تا بهره مند شوم از آسمان پربرکت تو و دل بکنم از زمین و برسم به سما تو،سمائی که باید سیر کنی بین طارق و نجم ثاقبش که بین الحرمینی است که خالیست از هرکیدی و هرچه می بینی عشق است و عشق.

  • کاظم لو

به نام خدایی که زیبا و کامل آفرید

اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم

سیری داشت برای خودش در فرش، آن قدر بافته بود که احتیاجی به نقشه نداشت با نگاه کردن به فرش می بافت و پیش می رفت

مانوس شده با چله هایش و تار و پودش و نقشه جزئی از وجودش بود همچنان که دف می زد سیر رج ها را طی می کرد و نقش ها یکی پس از دیگری پدیدار می شدند و زندگی می کرد با سیر گره ها اما جایی رسید که دیگر چله ها با قلاب یکی نمی شدند و آن جا بود که فهمید مسیرش تکراری است، که در تکرارش هم باید راه بلدی باشد که راه گم نشود و برای ادامه مسیر باید رجعت داشت به نقشه و با آن همراه بوَد وبرای ادامه باید ذکری داشته باشد از نقشه ای که جلوه ای بود از مسیری که او را به مقصد می رساند.

ذکر، رجعت، مسیر، اینها کلماتی بود که در ذهنش مرور می کرد . زندگی هم بسان بافت فرشی است که در عین تکراری بودن باید مسیر را بلد باشی و راهنمای کاربلدی که مثل ستاره ای دنباله دار با آن طی مسافت کنی اما یادش نمی آمد از کجا دیگر بازنگشته بود و درگیر سراب دنیا شده بود

آنقدر غرق در روزمرگی شده بود که یادش نمی آمد کی و کجا  راه را گم کرده است و تمام انرژی را که باید صرف می کرد برای روزی که تمام کاستی هایش آشکار می شد را بیهوده هدر داده بود حالا می خواست برگردد به راه زندگانی راهی که در آن هیچ چیزی بیهوده نیست و در تمام مسیر راه بلدی با توست که انگار جزئی از وجود توست و چنان  تو را همراهی می کند تا با سربلندی به مقصد برسی و تو در تمام مسیر با او مانوس می شوی و هرگاه که از او دور می شوی به بیراه رفته ای و از هرجایی که بازگردی بازهم همراهیت می کند ، همراهیت می کند تا گم نشوی، تا دچار سراب جاده نشوی ، همراهیت می کند برای رسیدن به خودش و تا وقتی که نرسی باید هر دم و هر لحظه حواست باشد تا از راه بدر نشوی.

دوباره شروع با بافتن کرد اما این بار علاوه بر این که حواسش به نقشه فرش بود مواظب بود تا نقشه زندگیش هم اشتباه بافته نشود که اگر چنین شود دیگر جای رفوعی باقی نمی ماند پس با تمام وجود سعی کرد که همراه باشد با نقشه خوان زندگیش.

  • کاظم لو
شروع کردم با نام خدایی که خواست و مرا در این مسیر قرار داد مسیری که راه بلد آن ستاره دنباله داری است که نشان از زمینی دارد که کرب و بلا نام دارد جایی که طلوع خورشیدش چنان تابناک بود که دلهای زیادی دلبسته گرمایش شدند و هرساله از شروع طلوع آن تا اربعینش در سوگ او ذوب می شوند،سالاری که با همراهی او می رسی به آسمانی پر از ستاره.

به امید طلوع خورشید زیبای امامت قلم در دست گرفته می نگارم.

  • کاظم لو